ماشین مشکوک!
نزدیک ظهر بود که آتریا از تاکسی پیاده شد. قبل از آنکه ماشین از او دور شود، سعی کرد شماره پلاک ماشین را بخواند، روی
نزدیک ظهر بود که آتریا از تاکسی پیاده شد. قبل از آنکه ماشین از او دور شود، سعی کرد شماره پلاک ماشین را بخواند، روی
آتریا لیست خرید را از مادرش گرفت: پیاز خیار گوجه فرنگی \( f_{\sigma} \) لباس نارنجی اش را به تن کرد و به طرف مغازه